آدلاید تشریف دارم! همینجوری با دوست خوش سفرم محمد تصمیم گرفتیم بریم حال و هوایی عوض کنیم.از بریزبن رفتیم سیدنی و از اونجا ملبورن و بعد هم من به تنهایی اومدم آدلاید.حدود 2600 کیلومتر راه رو با اتوبوس اومدم.سفری که با هواپیما چند ساعتی بیشتر طول نمی کشید رو چندین روز کشش دادیم.هیچ وقت مسافرت با هواپیما رو دوست نداشتم.سفر با هواپیما اصلا معنی نداره.هیچ جا رو نمی تونی ببینی.از تو فرودگاه یه شهر سوارش می شی و در فرودگاه یه شهر دیگه پاده میشی.من دوست دارم تمام مسیر رو لمس کنم و از دیدن مناظر لذت ببرم.برای اینکه به اوج حماقت من پی ببرین بد نیست بدونین اینجا بلیط اتوبوس از هواپیما گرون تر هست.اما باز هم من اتوبوس و ترن رو به سفر هوایی ترجیح میدم.
از بریزبن به سمت سیدنی که راه افتادیم ظهر بود.مناظر بین راه حیرت انگیز بودن.اینقدر زیبا بودن که تمام طول سفر من با چشمای گوله شده به شیشه اتوبوس چسبیده بودم و جیک نمی زدم.هنوز هم نمی تونم باور کنم که اون تصاویر و مناظر رو در عالم بیداری دیدم.به قول محمد مناظر اطراف مثل تابلو های نقاشی بودند که لحظه به لحظه عوض می شدن و هر چند ثانیه یک تابلوی جدید جلوی چشمات ظاهر می شد. یه لحظه غفلت کافی بود تا چند تا از این تابلو های بی نظیر رو از دست بدی.
صبح زود به سیدنی می رسیم.همونطور که حدس می زدم سیدنی منو چندان ذوق زده نکرد.اطلاعاتی از قبل در موردش داشتم و وقتی وارد به اون شدم به درستی تصمیمم مبنی بر عدم انتخاب اون به عنوان شهر زندگی بیشتر ایمان پیدا کردم.از همون لحظات ابتدایی که وارد شهر شدیم احساس عجیبی داشتم.به قول سهراب:
شهر پیدا بود
رویش هندسی سیمان، آهن، سنگ
شهری شلوغ با آدم های کروات زده ای که برای هیچ چیز وقت نداشتن.آدم هایی که انگار مثل ماشین برنامه ریزی شده بودن سر ساعت مشخص برن سر کار و راس ساعت هم برگردن خونه.تعداد زیادی از این آدم ها در میان آسمان خراش هایی غول آسا در هم می لولیدند.آسمان خراش هایی که علاوه بر آسمان، روح آدم رو هم می خراشیدند. . احساس خفگی می کردم .انگارخیابون های باریکی که بین ساختمون های مرتفع مرکز شهر بود گلوی من رو فشار می دادند.آسمون رو نمی تونستم ببینم.همه جیز متراکم بود.آدم ها…خیابون ها…ساختمون ها…حتی ترن هایی که دو طبقه طراحی شده بودند تا بتونن جمعیت بیشتری رو جا به جا کنن.این کار رو در نهایت بی سلیقگی انجام داده بودند.سقف های ترن ها کوتاه بودند.شاید مجموع اون فضا فقط برای یک طبقه کافی بود.قلب آدم می گرفت.منونو ریلی هم در میان ساختمون های زمخت و خشن پیچ می خورد و در یک حلقه ی بسته می چرخید.حرکت منوریل در اون دایره ی بسته و همین طور سقف کوتاه ترن ها، نماد هایی بودن برای زندگی ماشینی که من می دیدم.
پارکی در کنار «اپرا هوس» وجود داشت که در ورودی اون جمله ای عجیب روی تابلو نوشته شده بود:» لطفا روی چمن ها راه بروید» هر چی دنبال یه Don’t یا Do Not یا هر چیز دیگه ای که بشه جمله رو باهاش منفی کرد گشتیم هیچی پیدا نکردیم.جمله ی امری مستقیم.ادامه ی اون نوشته شده بود: درخت ها رو در آغوش بگیرین…با پرندگان صحبت کنید…گل ها رو بو کنید.
با اینکه جملات خیلی قشنگی بودند اما یه جورایی من نمی تونستم با تصاویری که از مردم و از مرکز شهر دیده بودم ارتباطشون بدم.
قضاوت من در مورد سیدنی شاید هیچ پایه و اساس علمی نداشته باشه.مسلما در عرض یک روز نمیشه معیارهای مختلف رو برای زندگی در یک شهر سنجید.فقط احساسم رو نوشتم.احساسی که شاید با زندگی بیشتر در سیدنی عوض بشه.امیدوارم کسی از روی احساس من تصمیم گیری نکنه.
عصر همون روز سیدنی رو به مقصد ملبورن ترک می کنیم. دوباره مناظر دیدنی.دوباره تصاویر خیال انگیز.دوباره تابلو های رنگارنگ.از بریزبن تا ملبورن تقریبا 1600 کیلومتر فاصله هست و تمام این مسیر به طرزی باورنکردنی سبز هست. سبز سبز.و نه فقط یک رنگ سبز.ترکیب هنرمندانه ای از صد ها و هزار ها رنگ سبز.هارمونی نامنظم و در عین حال خیره کننده ای از روشن ترین سبز ممکن تا تیره ترین اون.هارمونی که اشک آدم رو در میاره.جای جای این مسیر گاو ها و گوسفند ها رو می تونی ببینی که مشغول چرا هستند. اسب هایی که آزادانه می دوند.کوه هایی که سبز هستند و رنگارنگ.خدای من! چند تا رنگ میشه با این سبز درست کرد؟ هزار تا؟ یک میلیون؟باورمون نمیشه که ما در عالم واقعی هستیم. باورمون نمیشه که اینجا بخشی از کره ی زمین هست.نه ! نه! امکان نداره دراین کره ی خاکی چنین جاهایی وجود داشته باشه.این جاده ها یه جایی از زمین کنده شدن و الان دارن در طبقات مختلف آسمون پیچ می خورن و رو به بالا می رن.این جاده ها تو رو به بهشت می برن.اینجا ورودی بهشت هست.حس عجیبی دارم.احساس تقرب و نزدیکی می کنم.حرارت بدنم بالا رفته.لال شدم.اشک شوق توی چشمام هست.ایکاش دست هایی داشتم که می تونستن از شرق تا غرب از همدیگه باز بشن و من تمام این مناظر رو در آغوش می کشیدم.دوست دارم از اتوبوس پیاده بشم و تمام مسیر رو پیاده بیام.آدم های دور و برم بی خیال نسبت به این همه زیبایی یا مشغول تماشای فیلم بودن یا مطالعه ی کتاب و بعضی هم در حال چرت زدن.دوست داشتم بپرم وسط اتوبوس بگم آهای آدم های بی احساس دور و برتون رو نگاه کنین! این همه زیبایی رو چرا نمی تونین ببینین؟ نکنه اینا برای شما زیبایی به حساب نمیاد؟ نکنه عادت کردین؟ نکنه این همه آرامش و امنیت و زیبایی براتون عادی شده؟می دونین اون سر دنیا چه خبره؟ جه سوال مسخره ای! خوب معلومه نمی دونن چه خبره! اگه می دونستن که نیازی نبود من داد بزنم و زیبایی رو نشونشون بدم.آدم درد کشیده قدر خوشی رو می دونه.آدمی که نمی دونه درد چیه بدون شک معنی خوشی رو هم نمی فهمه.خوشی که درد توش نباشه فرق چندان زیادی با پوچی نداره.جالبی قضیه اینجاست که در تمام لحظاتی که غرق در این زیبایی ها بودیم هر دو به کمبود ها و دردها و رنج هایی که در ایران داشتیم و داریم فکر می کردیم و دائم از اون حرف می زدیم.
سعی می کنم این مطلب رو ادامه بدم و ملبورن و آدلاید رو هم بنویسم.عکس های زیادی گرفتم و دوست دارم پست هاي بعدي رو مصور بنويسم؛ اما مطمئن نيستم با امکانت محدود اينترنتي که الان دارم اين کارها رو بتونم انجام بدم.در حال حاضر که آدلاید هستم و اصلا خیال برگشتن هم ندارم.در صورتی که احتمالا هفته ی بعد باید سر کار باشم.به سرم زده از اینجا هم اتوبوس بگیرم برم پرت.تو ایران هم همینحوری بودم.وقتی می رفتیم مسافرت اینقدر کشش می دادم که صدای همه در میومد.تا آخرین نفس برای طولانی تر کردن سفر و دیدن جاهای بیشتر مبارزه می کردم. اما اینجا دیگه کسی نیست که مجبور باشم برنامم رو باهاش تنظیم کنم. بی قیدی رو دارم از حد می گذرونم.به جان خودم اگه به دادم نرسین می میرم از خوشی.تو رو خدا یکی بیاد دست و پای منو ببنده و بندازتم تو هواپیما برگردم سر کار و زندگیم.
يي نوشت: عذر مي خوام از اينکه نميتونم مثل هميشه جواب کامنت ها رو بدم. دارم ميرم يه جايي که احتمالا تا چند وقتي به اينترنت دسترسي نخواهم داشت اگه ديگه پيدام نشد و به ارواح طيبه پيوستم, بريد يقيه پاني رو بچسبين که تو کامنت ها بهم گفت:
«تا می تونی کشش بده، کیف کن … آخه زندگی، همیشه اینقدر واسهء لذت بردن ما، قابلیت کشسانی نداره!»
با بريزبن تماس گرفتم و همه چيز آماده ي کش دادن اين مسافرت مهيج هست. گفتني و نوشتني از اتفاقات عجيبي که برام افتاده زياد دارم اگه بخوام همشون رو بنويسم ميشه ششصد هزارتا پست. فعلن که اصلاً فرصتش نيست اما حتماً بايد يه جايي ثبتشون کنم.
از کليه ي انجمن هاي مددکاري و روانکاوي, سازمان هاي بين المللي با فعاليت در ضمينه ي تحرکات و اقدامات بشر دوستانه و همچنين گروه هاي امداد و نجات عاجزانه درخواست ميشه تيم هاي مجهز رو با هليکوپتر و تجهيزات کامل به همراه مقادير متنابهي گازهاي بيهوش کننده و سلاح هاي گرم و سرد به صحرا هاي South Australia بفرستند. يه مجود خطرناک معلوم الحال با يه تيشرت قرمز به تن و يه کوله پشتي به دوش و يه دوربين در دست داره همون دور و برا پرسه ميزنه. محض رضاي خدا دست و پا و دهنش رو ببندين و بيهوشش کنين و بندازينش تو هليکوپتر و ببرينش سه چهار هزار کيلومتر اون ور تر و تو بريزبن جلو محل كارش پرتش کنين پايين.
احتياط کنين! موجود نامبرده فوق العاده خطرناک هست و استفاده از جليقه ضد گلوله و لباس هاي نسوز در حين عمليات شديدا توصيه ميشه.ضمنا مسئوليت مرگ هر کدوم از اعضاي گروه به عهده ي خودش هست.
اي که ولگردي چه حالي ميده!
خشایار جان سلام
چقدر خوب که به چنین سفر هیجان انگیزی رفتی.نهایت احساس رو میشه از لا به لای نوشته هات پیدا کرد و من دارم سعی میکنم تصور کنم که این منظره ها چقدر میتونن زیبا باشن که اینطوری احساس تو رو برانگیختن! چون توی بریزبین هم با کمی فاصله از شهر میشه زیباترین مناظر رو دید و من فکر میکردم که این مناظر آخر طبیعت هستند ! حالا حسابی وسوسه شدم که چنین سفری داشته باشم در مورد جاده بریزبین به سیدنی قبلا هم خیلی تعریف شنیده بودم.بازهم سفرنامه ات رو بنویس ماکوپولو فقط امیدوارم یک دفعه قصد نکنی با اتوبوس بری پرث!!!
پسر بلند شو برگرد سر خونه زندگیت : دی
سال دیگه که کلی از بچه های ایرونی اومدیم اونجا با هم میریم تا پرت :دی
خوش باشی و سرحال.
سلام خشایار جان
وای که هرجا رفتم آدرس قبلیت لینک شده بود ( از جمله وبلاگ خودم ) تا بالاخره انیس عزیز نجاتم داد.
خط به خط نوشتت رو با اشتیاق فراوان خوندم و از تصور لحظاتی که واقعا مناظر پیش روت باور نکردنی بودن لذت بردم. یهو جوگیر نشی با اتوبوس بری پرت!!!
امیدوارم ادامه سفرت هم به خوشی بگذره و زودی مثل پسرای خوب ( که البته هستی ) برگردی سر کار و زندگیت.
راستی یادت باشه که غیرمستقیم قول پست مصور دادی و من بیصبرانه منتظر اون پست هستم.
سفر به سلامت.
طبق معمول توصیفت از اون چیزی که تو دلته، و البته اینبار از مقابل چشمات گذشت فوق العاده بود! بسی دهانمان آب افتاد! باشد که ما هم بیایم، حالش را برده و رستگار شویم! :دی !
تا می تونی کشش بده، کیف کن … آخه زندگی، همیشه اینقدر واسهء لذت بردن ما، قابلیت کشسانی نداره! :x
خوش بگذره …
اون آدمک بالاییه مثلا قرار بود چشمک باشه! نمی دونم این شکلک عجیب غریب از کجا اومد! توام با این ویلای بدون اسمایلیت! اینجوری مهمون دعوت می کنی؟!
زین پس از ابراز احساست مصور (!) در این مکان معذوریم، چون از عواقب خروجیِ آنچه می نویسیم بیم داریم! :دی
خشایار عزیز خوشحالم که سفری زیبا و خاطره انگیز داری . گاهی فکر میکنم در کشور کویری ما که فقط قسمت شمالی اون سبزه وقتی ما به شمال میریم چقدر هیجان زده میشیم حالا از سبزهایی که تو سرودی میشه یک عالمه غزل چید .من فکر میکنم اگر خداوند بخواد و ما هم بتونیم به این سرزمین سبز هجرت کنیم از اوزی ها خوشبخت تریم چون قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری.
بدون مصیبتهایی که در ایران می بینیم شاید هرگز قدر این جابه جایی رو ندونیم خداوند چقد ردوستت داره که امکان دیدن شگفتیهای افرینش رو برات فراهم کرده.
همیشه خرم باشی .
رای میدهم یا نه؟!
پاسخ شما به این سوال چیه؟
انتخابات نمایندگان مجلس و ریاست جمهوری در راه است. شما چه کار میکنید؟ آیا انتخابات را تحریم میکنید تا دوباره امثال محمود احمدی نژاد و یا حتی همین فرد برای دوره دوم انتخاب شود و یا در انتخابات شرکت میکنید تا دوباره زیر سلطه ی نظارت شورای نگهبان به تعدادی نامزد دستچین شده رای دهید؟!دیدگاه شما برای دیگران مهم است.شما چگونه می توانید به آزادی انتخاب در یک انتخابات واقعی برسید؟
لطفا به دوستانتان هم بگویید در این بحث شرکت کنند تا به یک نتیجه ی جمعی برسیم.
http://rooznote.wordpress.com/2007/11/12
من بي صبرانه منتظر ديدن عكس هام
يالا بدو عكس ها رو رو كن ببينيم ديگه طاقت ندارم
اين قبلي من بودم ;)
دن ما رو شدیدا آب انداختی که؟!! :) حداقل چارتا عکس بگذار!
سلام . دلم غنج رفت . اگه 15 دسامبر آيلتس قبول نشم…
راستي از راهنمايي ات متشكرم . فكر كنم مشكل چيز ديگه اي باشه . آخه من هم رفتم تو قسمت نمايش و يه پوسته انتخاب كردم . يه صفحه پيش نمايش نصفه و نيمه از پوسته جديد و وبلاگم اومد . بعد فكر كردم بايد وايسم تا كاملا لود شه تا يه دستوري چيزي بياد و پوسته رو تاييد كنم ولي خبري نشد . حتي يك ساعت و نيم هم صبر كردم باز هم چيزي نشد . مي دونم كه داري تو مسافرت خوش ميگذروني و نبايد مزاحمت بشم . پس بابت راهنمايي باز هم تشكر مي كنم .بيشتر از اينها بهت خوش بگذره .
ای کلک این درخواستی که از گروه های نجات کردی معنیش اینه که میخوای اسکای دایوینگ مجانی کنی ها. نه جانم یک 500 دلاری باید خرج کنی. به من هم اصرار نکن که می ترسم.
ضمنا اگه خواستی عکس ها رو اینجا بگذاری توصیه میکنم همه عکسها رو نذاری یه وقت. قبلش بده به اداره ممیزی وزارت ارشاد برات جدا کنه.
ولی سیدنی خیلی قشنگه ها
قشنگ ترین شهر دنیاست ها
این نظر فقط من نیست ها
:)
اما در مورد مسافرت با هواپیما باهات شدید موافقم. هواپیما هم شد مسافرت آخه؟ آدم هیچی نمی بینه که هیچ هی هم باید زهره ترک بشه که الان اگه یه کفتر توی موتور هواپیما بره چی میشه اونوقت
خدای من خشایار به ما رحم کن وقتی اینجوری می نویسی و دست ما کوتاه قلبم میخواد از جا در بیاد من ندیده فکر میکنم آدلاید زیباترین شهره اون کشور بسیار زیباست اما افسوس که کار به اندازه شهرهای دیگه فراوون نیست .
یه زمانی منم دوست داشتم بیام سیدنی،اون موقع جوون بودم و بی پول
الان هم ثروت چندانی ندارم جز اطلاعات علمی و فنی
اما پیر و فرتوتم و دیگر برای من هیچ جا مثل ایران نمیشه
یا به عبارتی هیچ جا غیر از ایران یه من ویزای اقامت نمیده.
موفق تر باشی
کاش همه ی اون ششصد هزار تا پست رو درباره ی این سفر می نوشتی… خیلی خوب بود. با تو حسابی سفر کردم. ممنون
kheyli ziba neveshty dooste man …mishe dar bareye reshteye tahsilit va kary ke onja mikony va sharayete kary on ja begy … choon ma ham be zoody be brisbane khahim amad ..ama hich kas ro dar anja nemishnasim .va hich etelaaty nadarim dar bareye onja.
[…] سیدنی […]
[…] سیدنی ملبورن1 […]
قسمت ماه بشه بیاییم
وقتی کمی ازنوشته هاتوخوندم دلم لرزید چقدر من مثل توام
من بیزن 31سال ومتاهل با آبتین 7ماهه کهتازه دارم اقدام میکنم و2010اونجام چقدر منم وقتی 7سال پیش تهرون اومدم -شیرازیم-بهد که کوچکترها بدنیا اومدن ومن نبودم ویا توخوشی ومریضی ها نبودم احساس غبطه کردم ومیکنم وحالا دارم میرم اونوردنیا-خدایا درسته یانه -اینجا که عربها اشغال کردن ومن باید به غربت برم واسه گدایی خوشبختی که اینجا ارث پدری رو توسرزمین مادریم به من نمیدن –
هزاران حرف دارم والبته وقت کم
دوست دارم با این نوشتهای قشنگت
بیژن وابتین
با سلام سفرنامه بسیار مهیج بود و ما خیلی حال کردیم و بزودی اگه خدا بخواد به سیدنی می اییم
دن خیلی سیدنی عالی اگه قسمت ما بشه*راستی چند تا عکس رو سایتت بذار ooooooooooooooook